از مریضی پارسا بعد سفر تا دلتنگی من برای دیدن سارای عزیزم

میدونم دیره ومن الان باید خواب باشم اما دلم نیومد بدون نوشتن بخوابم . آخه خیلی وقته که نیومدم این حوالی . نامهربون نبودما فقط سرم کمی شلوغ تر شده بود . همون طور که میدونید مسافرت بودیم یه مسافرت 4 روزه که فقط 2 روزش رو طی مسیر کردیم .واقعا جاتون خالی بودا . کلی خوش گذشت . سفر با خانواده همیشه خوبه اما تازگی این سری به خاطر این بود که خانواده ی خیلی عزیزی همراهمون بودن که جذابیت موضوع رو واسمون دو چندان کردن .زمانی که برگشتیم خیلی خسته بودیم چون تقریبا شب قبلش درست و حسابی نخوابیده بودیم .. ساعت 3 بعد از ظهر بود . طبق معمول همیشه باید هممون دوش میگرفتیم تا تمیز و مرتب بشیم . و گرد مسافرت رو از سرو رومون بزداییم . تقریبا ساعت 5 بعد از ظهر بود که رفتیم خونه ی مادر همسرم که واحد پایینی ما هستن .خواهر شوهرای عزیزمم اونجا بودن _طبق معمول جمعه ها _ رفتیم هم برای رفع دلتنگی و هم برای احترام به حضورشون . کمی گپ زدیم و هندونه خوردیم .ولی بعد 2 ساعت احساس کردم که دیگه نمیکشم واصلا یارای نشستنم نیست .با ابراز پوزش به واحد خودمون اومدم و رو مبل دراز کشیدم و رفتم تو چرت ...

شب و زود خوابیدیم ولی چند بار با گریه های پارسا از خواب بیدار شدم .طفلی بچه م تب داشت ومن هم هیچ دارویی نداشتم که بش بدم جز یه شربت استامینوفن که معلوم نبود از چه زمانی داشتمش و اصلا فاسد شده یا نه ,.فقط صبح زود براش چایی آویشن و نعنا دم کردم و کلی عسل خوروندم بش ...تا بعداز ظهر که شووهر جونیم بیاد پارسا رو ببریم دکتر . اما متاسفانه واسه شوهری هم کار مهمی پیش اومده بود و نمیتونست زود بیاد خونه .علی ایّ حال خودم باید یکه تازی میکردم .اولش خواستم خود درمانی کنم یعنی برم داروخونه و داروهایی رو که فکر میکردم _طبق روال همیشه _ دکتر واسش مینویسه رو بخرم . اما چشمتون روز بد نبینه به محض این که پارسا رو از خواب عصرگاهی بیدار کردم تا با هم بریم داروخونه احساس کردم حالش خیلی بدتر شده ...دیگه فرصت تنبلی نداشتم ...زود راه افتادیم سمت مطب _که البته 40 دقیقه ای طول کشید_.دکتر به محض دیدن پارسا و معاینه اش گفت هم سرما خوردگی داره وهم سینوساش چرک کرده .به این ترتیب واسش شربت نوشت (کتوتیفن . سفیکسیم و استامینوفن در صورت تب ) همونجا به خودم نهیب زدم خانوم خانوما دیدی تصور اشتباهی داشتی که به تجویز خودت میتونی دارو مصرف کنی ...

رفتم داروخونه برای خرید داروها . اولش فکر کردم نسخه ی ارزونی میشه . ولی جناب دکتر نامردی نکرده بود یکی از شربتاشو خارجی نوشته بود و من هم مجبور شدم نزدیک 60 هزار تومن بدم داروخونه .ولی همه ی اینا فدای یه تار موی پسرم . خدا کنه زودتر حالش بیاد سر جاش دهنش هنوزم بوی عفونت میده .

دلم واسه سارای خوشملم لک زده 2 هفته ای میشه که ندیدمش .منتظرم پارسا رو به راه شه بعد بریم دیدنش آخه فسقلی خاله خیلی کوچولو موچولوئه , باید مراقب باشیم مریض نشه .تو صفحه ی اصلی یه عکس ازش میذارم .البته کلا یه عکس هم بیشتر ازش ندارم .مال 13 روزگیشه .الان توی هفته ی سومه .نمیدونم چه قد عوض شده ولی در هر صورت عین ماه میمونه.

دیگه باید برم .به خدا میسپارمتون.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیمشهد سفر داروخانه شربت سینوزیت دکتر دلتنگی

تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393 | 2:36 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.